" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٨٦: نقش نقاش است این نقش خیال

نقش نقاش است این نقش خیال
غیر این نقش خیال او محال
در همه آئینه روشن رو نمود
آن جمال بی مثال بر کمال
عشق جانان است جان عاشقان
این چنین جانی کجا یابد زوال
آفتابی مه لقا پیدا شده
گاه بدری می نماید گه هلال
عشق سرمست است در کوی مغان
عقل مخمور است و مانده بی مجال
چون یکی اندر یکی باشد یکی
آن یکی گه هجر باشد گه وصال
نعمت الله در محیط عشق او
خوش حبابی باشد از آب زلال