ای دهنت وهم و میانت خیال
کار دل از هر دو خیال محال
لب به لبم نه که به جان تشنه ام
ای لب تو چشمه آب زلال
مصحف روی تو چو یوسف بدید
خواند ز بر آیت حسن و جمال
آینه با روی تو یکسو شده
نور تو بنموده در او این مثال
پرتو روی تو چو برمه فتاد
چون خم ابروی تو مه شد هلال
درهمه احوال به بین روشن است
از نظرت دیده اهل کمال
سید ما بوی اویس از قرن
باز شنیده است که شد مست حال