" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٠٤: بر در میخانه مست افتاده ام

بر در میخانه مست افتاده ام
سر به پای خم می بنهاده ام
در خرابات مغان مستانه باز
خوش در میخانه ای بگشاده ام
جان سپاری می کنم در راه او
هرچه فرماید به جان استاده ام
درنظر روشن بود چون نور چشم
آب روی اشک مردم زاده ام
دامن همت نیالودم به غیر
پاک پاک است دامن سجاده ام
گوهر من باشد از در یتیم
تا نپنداری که من بیجاده ام
بنده سید شدم ازجان و دل
لاجرم از کاینات آزاده ام