رفتم به در از خانه به میخانه نشستم
آن توبه سنگین به یکی جرعه شکستم
گر عاقل مخمور مرا خواند به مجنون
منعش مکن ای عاشق سرمست که هستم
در هر دو جهان غیر یکی را چو ندیدم
شک نیست که من غیر یکی را نپرستم
سرمست شرابم نه که امروز چنینم
از روز ازل تا به ابد عاشق مستم
در خواب گرفتم سر دستی که چه گویم
خوش نقش خیالی است که افتاد به دستم
گفتند که در کوی خرابات حضوری است
برخاستم و رفتم وآنجا بنشستم
سید کرمی کرد و مرا خواند به بنده
من هم کمر خدمت او چست به بستم