" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٢٣: می خوردم و از خمار رستم

می خوردم و از خمار رستم
مخمور نیم که مست مستم
درکوی فنا فتاده بودم
ساقی بقا گرفت دستم
رندانه حریف می فروشم
از صحبت عقل باز رستم
در دیر مغان ندیم عشقم
زنار ز زلف یار بستم
خورشیدم وسایه می نمایم
این طرفه نگر که نیست و هستم
زاهد تو مدام خودپرستی
من عاشق و رند می پرستم
شادی روان نعمت الله
می خوردم و توبه را شکستم