" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٣٨: عاقلی بودم به عشق یار دیوانه شدم

عاقلی بودم به عشق یار دیوانه شدم
آشنائی یافتم از خویش بیگانه شدم
رشته شمع وجودم آتش عشقش بسوخت
عارفانه باخبر از ذوق پروانه شدم
آمدم رندانه درکوی خرابات مغان
جام می را نوش کردم باز مستانه شدم
مدتی با زاهدان در زاویه بودم مقیم
چون ندیدم حاصلی دیگر به میخانه شدم
راز جانانه اگر جوئی بجو از جان من
زانکه جان کردم فدا همراز جانانه شدم
خم می را سرگشودم جام می دارم به دست
توبه را بشکستم و دربند پیمانه شدم
چشم مست نعمت الله در نظر دارم مدام
عیب من کم کن اگر سرمست و دیوانه شدم