چه خوش باشد اگر باشد فراغت از همه عالم
فراغت خوش بود جانان اگرچه باشد آن یک دم
اگر همدم همی خواهی چو ما با جام همدم شو
وگرمحرم همی جوئی مجو جز خویش را محرم
خرابات است و ما سرمست و ساقی جام می بر دست
خبر از ما کسی دارد که نوشد می ز جام جم
خیال نقش روی او و نور دیده ما بین
که سرمستانه در خلوت نشسته هر دو خوش با هم
دوای دردمندان است درد درد عشق او
بیا و نوش کن جامی که خوش وقتی شوی دردم
شراب شوق می نوشم سخن از عشق می گویم
رایت الله فی عینی و عینی عینه فافهم
بروای عقل سرگردان که من مستم تو مخموری
حریف نعمت اللهم فراغت دارم از عالم