سال ها شد که به جان طالب جانان خودم
درد دل می طلبم در پی درمان خودم
مجمع اهل دلان زلف پریشان من است
من سودا زده هم بی سروسامان خودم
در نظر آینه می آرم و خود می نگرم
ناظر لطف خداوندم و حیران خودم
من اگر عاقلم و عاشق و مخمورم و مست
غیر راکار به من نیست که من آن خودم
به خرابات کنم دعوت رندان شب و روز
رهبر کاملم و مرشد یاران خودم
ساکن کوی خراباتم وسرمست مدام
همدم جامم و ساقی حریفان خودم
میر مستانم و فرمان ده بزم عشقم
سید خویشتن و بنده فرمان خودم