" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٩٦: نظری می کنم و وجه خدا می بینم

نظری می کنم و وجه خدا می بینم
روی آن دلبر بی روی و ریا می بینم
بر جمالش همگی صورت جان می نگرم
وز کمالش همه تن لطف و وفا می بینم
نه بخود می نگرم صنع خدا تا دانی
بلکه من صنع خدا هم به خدا می بینم
ترک آن قامت و بالاش نگویم به بلا
گرچه از قامت و بالاش بلا می بینم
مردم دیده ما غرقه به خون نظرند
هر طرف می نگرم چشمه ما می بینم
صوفی صومعه خلوت معنی شده ام
لا جرم صورت می صاف و صفا می بینم
جان سید شده آئینه جانان به یقین
عشق داند ز کجا تا بکجا می بینم