جان فدای عشق جانان کرده ایم
این عنایت بین که با جان کرده ایم
تانبیند چشم نامحرم رخش
روی او از غیر پنهان کرده ایم
طعنه ها بر حال مخموران زدیم
آفرین برجان مستان کرده ایم
دردی دردش فراوان خورده ایم
درد دل را نیک درمان کرده ایم
گنج او در کنج ویران یافتیم
لاجرم گنجینه ویران کرده ایم
عقل هندو دردسر می داد و ما
خانه اش ترکانه تالان کرده ایم
تا مگر آن زلف او آید به دست
مجمع جمعی پریشان کرده ایم
مذهب رندان طریق عاشقی است
اختیار راه رندان کرده ایم
نعمت الله رابه سید خوانده ایم
نسبت او را به جانان کرده ایم