مدتی شد که به جان با تو در آمیخته ایم
در سر زلف دل آویز تو آویخته ایم
جوی آبی که روان در نظرت می گذرد
آب چشم است که ما بر گذرت ریخته ایم
پرده دیده ما در نظر ما به مثل
شعر بیزی است به آن خاک درت بیخته ایم
به خیالی که خیال تو نگاریم به چشم
هر زمان نقش خیالی ز نو انگیخته ایم
تا که دربند سر زلف تو دل دربند است
با تو پیوسته و از غیر تو بگسیخته ایم
گوشه خلوت میخانه مقامی امن است
ما درین خانه از آن واسطه بگریخته ایم
نعمت الله می صاف است در این جام لطیف
ما به جان با می و جامش بهم آمیخته ایم