" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٦٣: گر دست دهد دامن دلبر نگذاریم

گر دست دهد دامن دلبر نگذاریم
سر در قدمش باخته جان را بسپاریم
خیزد که تا گرد خرابات برآئیم
باشد که دمی جام شرابی به کف آریم
گر یک نفسی فوت شود بی می و ساقی
ما آن نفس از عمر عزیزش نشماریم
عشقش نه نگاری است که بر دست توان بست
این نقش خیالی است که بر دیده نگاریم
در گوشه میخانه حریفان همه جمعند
گر باده ننوشیم در اینجا بچه کاریم
ای واعظ مخمور مده پند به مستان
ما مذهب خود را به حکایت نگذاریم
آن عهد که با سید سرمست ببستیم
تا روز قیامت به همان عهد و قراریم