خیزید که تا جام شرابی به کف آریم
این یک دو نفس عمر بضایع نگذاریم
یک دم که از ما فوت شود بی می و معشوق
شک نیست که آن دم ز حیاتش نشماریم
هر جام پر از می که بیابیم بنوشیم
با هم نفسی عمر عزیزش بسر آریم
جان در تن ما عشق نهاده به امانت
امید که بر خاک در او بسپاریم
بزمی است ملوکانه و رندان همه سرمست
گر باده ننوشیم در اینجا بچه کاریم
آن عهد که با ساقی سرمست ببستیم
تا روز قیامت به همان عهد و قراریم
روشن شده از نور رخش دیده سید
خوش نقش خیالی است که بر دیده نگاریم