اگر گویم که نیکویم مکن عیبم که من اویم
چنان مستم که از مستی نمی دانم چه گویم
منم مطلوب و هم طالب که خود از خود طلبکارم
مگر گم کرده ام خود را که خود را باز می جویم
اگر نه ساقی مستم چرا جویای رندانم
وگرنه ذوق می دارم چرا میخانه می پویم
امیر می فروشانم که رندانم غلامانند
امیر حضرت جانم که شاهانند انجویم
نکو آئینه ای دارم که حسن او در آن پیداست
بدی من مگو عاقل اگر گویم که نیکویم
خیال غیر اگر بینم که نقشی می زند بر آب
به آب دیده ساغر خیالش را فرو شویم
اگر یار خوشی جوئی که با وی صحبتی داری
بیا و نعمت الله جو درین دوران که من اویم