نور چشم عالم است از دیده مردم نهان
غیر عین او که بیند نور او در انس و جان
گر شود روشن به نور روی او چشم دلت
نور روی او به نور روی او بینی عیان
در مظاهر مظهری ظاهر شده در چشم ما
دیده بگشا تا ببینی نور او در این و آن
حرف حرف یرلغ عالم چو می خوانم به ذوق
در همه منشور می یابم به نام او نشان
یکسر مو در میان ما نمی گنجد حجاب
خوش میانی در کنار و خوش کناری در میان
صد هزار آئینه دارد در نظر آن یار من
لاجرم هر آینه او را نماید آن چنان
خوانده ام از لوح دل علم بدیع عارفان
باز اسرار معانی می کنم با تو بیان
در خرابات فنا جان بقا نوشیده ام
در عدم بنشسته ام خوش فارغ از هر دو جهان
نعمت الله از رسول الله مانده یادگار
کس ندیده سیدی چون سید صاحبقران