گاه تاریک است و گه روشن سرای این جهان
غم مخور چون اهل دنیا از برای این جهان
گر نوای آن جهان داری بیا خوش وقت باش
بی نوا باشی اگر جوئی نوای این جهان
اعتمادی نیست ای یاران بر این دنیای دون
عاقبت بیگانه گردد آشنای این جهان
بگذر از حرص جهان راه خطا دیگر مرو
خود که می یابد صوابی از خطای این جهان
دایما خر بنده ای باشد که آمد شد کند
هر که افتد همچو خواجه در قفای این جهان
می دهد عمر عزیز خویش بر باد هوا
باد پیمائی که گردد در هوای این جهان
محنت آبادی خرابی خاکدانی ناخوشی
بی خبر نامش نهد دولت سرای این جهان
از بلای عاشقی چون کار ما بالا گرفت
فارغیم از مبتلا و از بلای این جهان
نعمت الله دنیی و عقبی نخواهد از خدا
آن جهان هرگز نمی جوید چه جای این جهان