" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٤٤٢: اگر نه نور او بودی نبودی چشم ما روشن

اگر نه نور او بودی نبودی چشم ما روشن
وگرنه او نمودی رو که بنمودی خدا روشن
به ما آئینه ای بخشید و روی او در آن پیداست
به ما نوری عطا فرمود از آن شد چشم ما روشن
سخن از دی و از فردا مگو، امروز خود فردا،
خوشی بر چشم ما بنشین به بینش حالیا روشن
شب تاریک هجرانش به روز آور که وصل او
شبت روشن کند چون روز و سازد کارها روشن
چراغ خلوت دیده ز شمعش گر بر افروزی
ببینی نور چشم ما در آن خلوت سرا روشن
صفا جام می ما را نماید ساقی باقی
بگیر این جام می از ما که تا گردد ترا روشن
دو چشم روشن سید نماید نعمت الله را
بنور او توان دیدن جمال کبریا روشن