می دهد ساقی رندان هر زمان جامی به من
وز لب لعلش رسد در هر نفس کامی به من
هر زمان سلطان به لطف خویش بنوازد مرا
بخشدم تشریفی از نو می نهد نامی به من
من به شادی روی ساقی باده می نوشم مدام
او به هر دم می دهد جامی غم انجامی به من
در خرابات مغان مست خراب افتاده ایم
هر چه خواهد گو بگو عامی کالانعامی به من
دام و دانه می نهد صیاد حسن از زلف و خال
تا بگیرد مرغ روحی می کشد دامی به من
در شهادت هر چه می بینم رسول حضرتند
هر نفس می آورند از غیب پیغامی به من
نعمت الله مجلس رندانه ای آراسته
چشم مستش می دهد در هر نظر جامی به من