" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٤٦١: چشم من شد به نور او روشن

چشم من شد به نور او روشن
نظری کن به نور او در من
هر خیالی که نقش می بندم
بود آن یوسفی و پیراهن
جام گیتی نما بدست آور
تا نماید ترا بتو روشن
کنج میخانه جنت المأواست
خوش بهشتی است گر کنی مسکن
دست ساقی ما بگیر و ببوس
سر خود را به پای او افکن
عاشق مست چون سخن گوید
عقل مخمور می شود الکن
گر تو هستی محب سید ما
دل رند شکسته را مشکن