" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٤٦٤: دل که باشد گر نباشد بنده سلطان من

دل که باشد گر نباشد بنده سلطان من
جان چه ارزد گر نورزد عشق با جانان من
من که باشم گر نباشم بنده فرمان او
می برم فرمان او زان شد روان فرمان من
در دل من عشق او گنجی است در ویرانه ای
گنج اگر خواهی بجو کنج دل ویران من
مجلس عشق است و من سرمست و با رندان حریف
ساقیا جامی که نوشم شادی یاران من
دردمندانه بیا و درد دردم نوش کن
تا بدانی ذوق داروی من و درمان من
ناله دلسوز من از حال جان دارد خبر
ناله ام بشنو که گوید با تو حال جان من
من ایاز حضرت محمود خویشم ای عزیز
بندگی سیدم محمود من سلطان من