" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٤٦٥: رحمتی کن بر دل و بر جان من

رحمتی کن بر دل و بر جان من
بوسه ای ده بر لبم جانان من
مو به مو زلفت پریشان کرده ای
کفر زلفت می برد ایمان من
عشق تو گنجی و دل ویرانه ای
جای آن گنج این دل ویران من
صاف درمان گر نباشد فارغم
درد درد دل بود درمان من
پیش تو جان را مجالی هست نیست
جان چه باشد تا بگویم جان من
در خرابات مغان رندان تمام
می خورند و می برند فرمان من
مجلس عشق است و ساقی در نظر
نعمت الله میر سرمستان من