ای نور چشم عاشقان بنشین بجای خویشتن
یعقوب را دلشاد کن ای یوسف گل پیرهن
ای صورت لطف خدا وی پادشاه دوسرا
لطفی کن از روی کرم پرده ز رویت در فکن
آئینه گیتی نما تمثال از تو یافته
تو جان جمله عالمی مجموع عالم چون بدن
بر پرده دیده از آن نقش خیالت می کشم
تا غیر نور روی تو چیزی نبیند چشم من
خوش آتشی افروختی عود دل ما سوختی
از بوی دود عود ما گشته معطر انجمن
از آتش عشق تو تا شمع خوشی افروختیم
پروانه سان جان سوختند در بزم ما از مرد و زن
با نعمت الله همدمم جان پرورم در حضرتش
تا چشم مستش دیده ام مستانه می گویم سخن