" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٤٩٣: عالم منور است به نور حضور او

عالم منور است به نور حضور او
خوش روشن است دیده مردم به نور او
جام جهان نما است که داریم در نظر
در وی چو بنگریم نماید ظهور او
ما و شرابخانه و رندان باده نوش
زاهد به فکر جنت و حور و قصور او
عشق آتش خوشی است که عود دلم بسوخت
خوشبو شده دماغ جهان از بخور او
مغرور بود عقل ولی عشق چو رسید
مسکین زبون بماند و نماند آن غرور او
هر کس که دل به غیر دلارام ما دهد
آن از کمال نیست بود از قصور او
سلطان به ملک و لشکر اگر شاد شد چه شد
سهل است نزد سید رندان سرور او