" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٥٠٠: چشم عالم روشن است از آفتاب روی او

چشم عالم روشن است از آفتاب روی او
هر چه می گویند مردم هست گفت و گوی او
جان چه باشد تا که باشد قیمت جانان من
هر دو عالم قیمت یک تاره ای از موی او
از عرب آمد ولی ملک عجم نیکو گرفت
شاه ترکستان شده چون بنده ای هندوی او
آینه با او نشسته روبرو دانی چراست
ساده دل از جان و دل یکرو شده با روی او
در میان با هر یکی و بر کنار از هر یکی
عقل کل حیران و سرگردان شده در کوی او
مه نبینم گر نبینم نور او در روی ماه
گل نبویم گر نیابم بوی گل از بوی او
جست و جوی هر کسی باشد به قدر همتش
نعمت الله روز و شب باشد به جست و جوی او