بیا ای راحت جانم که جان من فدای تو
سر سودائی عاشق فدای خاک پای تو
دلم خلوت سرای تست غیری در نمی گنجد
به جان تو که جان من ندارد کس بجای تو
ز خورشید جمال تو جهانی نور می یابد
تو سلطانی به حسن امروز و مه رویان گدای تو
ندارم دستت از دامن گرم سر می رود در سر
کشم بار همه عالم برای که برای تو
به عشقت گر شوم کشته حیات جاودان یابم
چه خوش باشد فنای من اگر یابم بقای تو
خیالت نقش می بندم به هر صورت که بنمائی
توئی نور دو چشم من که می بینم لقای تو
محب نعمت اللهم کز او بوی تو می آید
از آن دارم هوای او که او دارد هوای تو