" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٥١٤: بیاگر عشق می بازی ز ما جانانه ای را جو

بیاگر عشق می بازی ز ما جانانه ای را جو
مرو گر باده می نوش ره میخانه ای را جو
به کنجی گر کنی رغبت درآ در گوشه دیده
به گنجی گر بود میلت دل دیوانه ای را جو
شعاع نور مهر او به نور دیده ما بین
ضیاء شمع او خواهی دل پروانه ای را جو
خبر از ما اگر پرسی ز حال دردمندان پرس
وگر وقت خوشی خواهی برو دیوانه ای را جو
بیان حال ما خواهی دمی با جام همدم شو
حریف آشنا جوئی ز خود بیگانه ای را جو
درآ در بحر ما با ما اگر داری خبر از ما
درین دریای بی پایان ز ما دردانه ای را جو
خرابات است و ما سرمست اگر سودای ما داری
چو سید عاشق رند خوش مستانه ای را جو