می فراوان است اینجا جام کو
درد دردش هست دردآشام کو
ای که می گوئی دمی آرام گیر
با چنین دردی مرا آرام کو
گر نشان و نام ما جوئی مجو
در عدم ما را نشان و نام کو
زلف و خالش مرغ دلها صید کرد
خوبتر زین دانه و آن دام کو
جام می در دور می گردد مدام
عشق را آغاز یا انجام کو
شمس تبریزی ز مصر آمد به روم
آفتابی این چنین در شام کو
نعمت الله مست و جام می بدست
همچو او رندی درین ایام کو