بر همه ذرات عالم آفتابی تافته
بینم و هر ذره ای از وی نصیبی یافته
تار و پود و صورت و معنی و جسم و جان ما
تافته در همدگر خوش جامه ای را بافته
مو به مو زلف پریشان جمع کرده وانگهی
از برای سیدی خوش گیسوئی را تافته
کس نمی بینم درین صحرا که محروم است از او
آفتاب رحمتش بر کور و بینا تافته
ساقی سرمست ما بزم ملوکانه نهاد
نعمت الله پیش از رندان به می بشتافته