چشم نابینای ما از نور او بینا شده
هر که دیده دیده ما همچو ما شیدا شده
آفتابی رو به مه بنموده در دور قمر
این چنین حسن خوشی در آینه پیدا شده
آب چشم ما بهر سو رو نهاده می رود
قطره قطره جمع گشته آمده دریا شده
دل بدست زلف او دادیم و چون ما صدهزار
سر به پای او نهاده در سر سودا شده
ما بلای عشق را آلا و نعما گفته ایم
زانکه کار مبتلایان از بلا بالا شده
عشق آمد شادمان و عقل و غم بگریختند
این چنین شاه آمده ساقی بزم ما شده
سید ما عاشقانه ترک عالم کرد و رفت
گوئیا با حضرت یکتای بی همتا شده