ما نقش خیال تو نگاریم به دیده
کاری جز از این کار نداریم به دیده
از دیده ما آب روان است بهر سو
از ما بطلب آب که باریم به دیده
غیر تو اگر در نظر ما بنماید
غیرت نگذارد که بداریم به دیده
هر شب به خیالی که به ما روی نمائی
تا روز ستاره بشماریم به دیده
در دیده پدید است نظر کن که توان دید
نقشی و خیالی که نگاریم به دیده
بر خاک درت کاشته شد تخم محبت
امید که ما آب برآریم به دیده
جان در تن سید تو نهادی به امانت
گر حکم کنی هان بسپاریم به دیده