ما نقش خیال تو نگاریم به دیده
کاری جز از این کار نداریم به دیده
در گوشه دیده به خیال تو نشستیم
عمری به خیالت بسر آریم به دیده
جز نقش خیال تو که نور بصر ماست
در دیده خیالی ننگاریم به دیده
گر زانکه ز ما بر سر کوی تو غباری است
بر خاک درت آب به باریم به دیده
جان در تن ما عشق نهاده به امانت
گر می طلبد آن بسپاریم به دیده
هر شب من و رندان به هوای مه تابان
تا روز ستاره بشماریم به دیده
در دیده ما معنی سید بنماید
هر صورت خوبی که نگاریم به دیده