خیالش نقش می بندم به دیده
چنین نقش خیالی خود که دیده
به نور اوست روشن دیده من
نظر فرما که بینی نور دیده
الف با خواندم و کردم فراموش
خطی بر عالم و آدم کشیده
گذشته از وجود و از عدم هم
نمانده سیآت و هم حمیده
خرابات است و ما مست و خرابیم
ز مخموران عاقل وارهیده
بیا با ما در این دریا و بنشین
که دریائی است نیکو آرمیده
نگر در آفتاب نعمت الله
که در هر ذره ای نورش پدیده