سروری خواهی بیا و سر بنه
یا نهادی سر از آن خوشتر بنه
پیش پیشانی منه دستار را
مفردی دستار را پس تر بنه
ای که گوئی جام می نوشیده ام
خم بگیر ای یار ما ساغر بنه
تا کی از دفتر سخن گوئی به ما
لوح محفوظش بخوان دفتر بنه
عارفانه نفی غیر او بکن
رو قدم در راه پیغمبر بنه
گر نداری ذوق سرمستی ما
رخت بربند بار خود بر خر بنه
گر درون میکده ره بایدت
هستی خود را برون در بنه
سر به پای سید مستان فکن
این کلاه سلطنت از سر بنه