اگر نه درد دل بودی دوای دل که فرمودی
وگرنه عشق او بودی طبیب ما که می بودی
خیالش نقش می بندم بهر حالی که پیش آید
نیابم خالی از جودش وجود هیچ موجودی
بیا و نوش کن جامی ز درد درد عشق او
که غیر از درد درد او نداری هیچ بهبودی
خرابات است و ما سرمست و ساقی جام می بر دست
مده تو پند مستان را ندارد پند تو سودی
اگر نه جام می باشد که از ساقی خبر آرد
وگرنه آینه بودی به ما او را که بنمودی
بنه بر آتش عشقم که تا بوی خوشم یابی
بسوزانم کز این خوشتر نیابی در جهان عودی
طلسم گنج سلطانی معمائی است پرمعنی
اگر نه سیدم بودی معما را که بگشودی