باز با ما نمی کنی یاری
جورها می کنی بسرباری
به غم ما اگر تو دلشادی
بعد ازین کار ما و غمخواری
بر سر خاک هر شبی تا روز
منم و آب چشم بیداری
دل به آزار برده ای باز آر
که نه این است شرط دلداری
رحمتی کن دگر میازارم
تا کی آزاریم بدین زاری
دل و دین چشم و زلف تو بردند
این به عیاری آن بطراری
دل سید که برده ای جانا
زینهارش نکو نگهداری