آمد آن ساقی سرمست و بدستش جامی
گوئیا می طلبد همچو منی بدنامی
در همه کوی خرابات مغان نتوان یافت
دردمندی چو من عاشق دردآشامی
همدم جام شرابیم و حریف ساقی
یک دمی همدم ما باش که یابی کامی
در نظر نقش خیال رخ و زلفش دارم
زان نظر صبح خوشی دارم و نیکو شامی
ذوق سرمستی ما گر طلبی ای زاهد
نوش کن از می ما شادی رندان جامی
قدمی نه که به مقصود رسی در ره ما
زانکه محروم نشد هر که بیامد گامی
ناله نی شنو ای جان عزیز سید
تا رساند بتو از حضرت او پیغامی