بیا بر چشم ما بنشین که خوش آبی روان بینی
دمی از خود بیاسائی سرآب چنان بینی
درآ در گوشه دیده کناری گیر از مردم
که بر دست و کنار آنجا کنارش در میان بینی
خیال عارضش جوئی در آب چشم ما می جو
که نور دیده مردم درین آب روان بینی
به بحر ما خوشی چون ما درآ با ما دمی بنشین
که ما را هم به عین ما محیط بی کران بینی
نشان و نام خود بگذار و بی نام و نشان می رو
چو بی نام و نشان گشتی به نام او نشان بینی
حریف بزم رندان شو که عمر جاودان یابی
به میخانه گذاری کن که میر عاشقان بینی
ز سید جام می بستان و جام و می بهم می بین
بیابی لذتی چون ما گر این بینی و آن بینی