" rel="stylesheet"/> "> ">

جمع و تفصیل وجود

درد دردش خورده ام تا صاف درمان یافتم
دل ز جان برداشتم تا وصل جانان یافتم
کار جمعی شد پریشان در هوای زلف او
گرچه من جمعیت از زلف پریشان یافتم
عارفانه آمدم در غیب از غیب الغیوب
جمع و تفصیل وجود خویش آسان یافتم
روح اعظم عقل او دره بیضا بود
آدم معنی و هم لوح قضا زان یافتم
مبدع از غیر سبب مبدع به قدرت آفرید
جمله ام الکتاب از لوحش آسان یافتم
بعد از آن در مکتب الباعث از لوح قدر
جمع فرقان خواندم و تفصیل قرآن یافتم
عقل کل و نفس کلیه به هم آمیختند
آدم و حوا و ذریات ایشان یافتم
طبع من چون با طبیعت بعد از ایشان میل کرد
کارساز این و آن در مجلس جان یافتم
اسم الباطن طبیعت را نگهدارد مدام
لاجرم در جمله عالم یار یاران یافتم
رق منشور هیولی نقش بستم در خیال
آن محل صورت زیبای خوبان یافتم
اسم الآخر در او مسطور و او مستور از او
یافتم عنقا ولی از خلق پنهان یافتم
عنبر و کافور با هم ساخته جسم خوشی
اسم الظاهر در او با چار ارکان یافتم
الحکیم این جسم را شکل مدور داده است
هر کجا شکلی بود شکلش بدینسان یافتم
باز دیدم حقه ای مانند گوی زرنگار
روز و شب برگرد همچون چرخ گردان یافتم
نقطه و پرگار دیدم در سماع عارفان
در میان استاده شیخ و خرقه رقصان یافتم
بی ستاره یک فلک دیدم که اطلس خوانده اند
حاکمش اسم محیط است و به فرمان یافتم
یک فلک دیدم مرصع در نشیب او بر او
یکهزار و بیست و دو کوکب درخشان یافتم
مقتدر بر وی نوشته زان منازل یافته
هم به مشرق هم به مغرب او خرامان یافتم
هفت بابا چار مادر با سه فرزند عزیز
در کنار دایگان شادان و خندان یافتم
چرخ کیوان مسکن خاص خلیل الله بود
رب تجلی کرده نور او به کیوان یافتم
بر جبین مشتری بنوشته اسم العلیم
در سرابستان او موسی عمران یافتم
بر فراز مسند بهرام هارون دیده ام
اسم القاهر بخواندم قهر خاقان یافتم
هست ادریس نبی بر چرخ چارم معتکف
از جمال آفتابش نور سبحان یافتم
یوسف مصری به دست زهره افتاده خوشی
از مصور صورتی در ملک کنعان یافتم
اسم المحصی ز دیوان عطارد خوانده ام
عیسی مریم در آنجا میر دیوان یافتم
نور آدم دیده ام در آسمان این جهان
روشن از اسم مبین چون ماه تابان یافتم
اسم القابض ز آتش پرس و محیی از هوا
تا بیابی همچو من زیرا که ز ایشان یافتم
المحیط این عرش را بر فرق اشیا داشته
هر چه هست از جزو و کل در تحت اوزان یافتم
الشکور از کرسی حق خوانده ام بی اشتباه
ارض جنت دیدم و انعام و احسان یافتم
حی بجو از آب و باز خاک اسم الممیت
شش جهات این سرا از چار ارکان یافتم
در معادن خوش تجلی کرده اسم العزیز
عزت هر خواجه ای من زان عزیزان یافتم
اسم الرزاق اگر خواهی طلب کن از نبات
المذل در شأن مسکینان حیوان یافتم
جنیان را یافتم بس نازک از اسم اللطیف
بشنو از من این لطیفه کز لطیفان یافتم
القوی داده ملایک را وجود از جود خود
از حضور این کریمان روح و ریحان یافتم
روشن است آئینه گیتی نما در چشم من
اسم جامع صورت او عین انسان یافتم
گرد عالم گشتم و کردم تفرج سربسر
هر یکی را زنده دل تسبیح گویان یافتم
نقد گنج کنت کنزا یافتم در کنج دل
رنج اگر بردم بسی گنج فراوان یافتم
از نبی و از ولی تا جان من دل زنده شد
محرم آن حضرتم اسرار سلطان یافتم
باز از غربت به شهر خویشتن گشتم روان
شهر خود را دیدم و نه این و نه آن یافتم
یادگار نعمت الله است نیکو یاد دار
زانکه من این مرتبه نیکو ز نیکان یافتم