تا از سر زلف تو یکی تار برآمد
صد فتنه عیان شد
صد شور ز اسلام و ز کفار برآمد
غوغا به جهان شد
بر خاک زمین چونکه یکی جرعه فشاندند
از باده بیچون
از خاک زمین آن بت عیار برآمد
سر خیل بتان شد
مسجود ملایک شد و لشکرکش ارواح
زان روح مقدس
شیطان ز حسد بر سر انکار برآمد
مردود زمان شد
تا از ید بیضا بنمودی سر انگشت
مه جامه بدرید
تر سا ز چلیپا و ز زنار برآمد
در دین امان شد
یک غمزه نمودی به خلیل از تو درافتاد
اندر دل آتش
گلزار بهشت از جگر نار برآمد
آتش چو جنان شد
تا مهر جمال رخ خوب تو تجلی
کرد از پس پرده
موسی ز پی دیدن دیدار برآمد
بر طور روان شد
اسرار حقیقت نتوان گفت به اغیار
کو چون به جهان شد
کز سر سراپرده اسرار برآمد
دل برد و نهان شد
اجزای ذرایر نبود ذره خالی
از پرتو آن نور
هر ذره کز آن پرتو انوار برآمد
خورشید عیان شد
سید ز کف ساقی وحدت چو بنوشید
جامی ز محبت
سرمست می عشق به بازار برآمد
در عین عیان شد