" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦

شیخ مرشد جنید بغدادی
مصر معنی دمشق دلشادی
عارف راز حضرت معروف
چون سری سر او به او مکشوف
گفت سی سال شد که تا با یار
می کنم من سخن در این بازار
من به او گفته ام سخن به خدا
خواجه گوید سخن کند با ما
سخن ما همه بود با دوست
که سمیع و بصیر و گویا اوست
هر که این سمع و این بصر دارد
سخنم سربسر زبر دارد
بایزید آن همای ربانی
بلبل گلستان سبحانی
بود شهباز آشیانه او
محو در بحر بیکرانه او
گفت سلطان صورت و معنی
با تو گویم که کیست آن یعنی
بایزید است و بایزید یقین
در میان نیست این عجایب بین
از تعین دویی پدید آمد
نام یک عین بایزید آمد
مژدگانی که بایزید نماند
میل او هیچ بایزید نماند
گر تو فانی شوی بقای یابی
خود از این بیخودی خدا یابی
تو ز هستی و نیستی بگذر
شاید اینجا که نیستی بگذر
سایه اوست هستیت ای دوست
بگذر از سایه هر چه هستی اوست
بر سر آب خانه ای ز حباب
چون بسازند آب دان بر آب
گر چه آب است اصل و فرع آتش
ضد آب است آتش سرکش