" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٩

تو منی من توام دویی بگذار
بشنو از من تو هم تویی بگذار
چیست نقش خیال ما و تویی
همچو خوابی است این خیال دویی
بگذر از نقش وز خیال مپرس
به جز از ذات بر کمال مپرس
آفتاب است و عالمش سایه
سایه روشن به نور همسایه
عین اول یکی است تا دانی
عین اعیان سزد اگر خوانی
جام گیتی نماش می خوانند
اصل مجموع عالمش دانند
عاشقان از شراب او مستند
همه عالم به نور او هستند
باطنش آفتاب و ظاهر ماه
ما محبیم و او حبیب الله
آبرویی ز عین دریا جو
سر در یتیم از ما جو
نظری کن که نور دیده ماست
آنکه عالم به نور خود آراست
گنج و گنجینه و طلسم نگر
صفت و ذات بین و اسم نگر
مظهر اسم اعظمش خوانم
بلکه خود اسم اعظمش دانم
اسم اعظم طلب کن از کامل
زانکه کامل بود بدان واصل
سید عالم است و ما بنده
بنده در خدمت است پاینده
نظری او به حال ما فرمود
گنج اسما به ما عطا فرمود
در گنجینه قدم بگشود
نقد آن گنج را به ما پیمود
آفتاب است و ماه خوانندش
پادشاه و سپاه دانندش
اول انبیا و آخر اوست
باطن اولیا و ظاهر اوست
همه عالم طفیل او باشد
روح قدسی ز خیل او باشد
باد بر آل او درود و سلام
بر همه دوستان او والسلام