" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٧

نقش بندی نقش خوبی بسته بود
خاطرش با نقش خود پیوسته بود
با خیال خویش ذوقی داشتی
هر زمان نقشی ز نو بنگاشتی
موم بودی مایه نقاشیش
نقشها می بست از اوباشیش
هر نفس نقش خوشی می ساختی
می شکستی باز و می انداختی
نقش اعیانند و موم آنجا وجود
در وجود عام نقاشی نمود
جمله از بسط وجود عام اوست
هر چه ما داریم جود عام اوست
خاص و عام این دو دونوعند از وجود
در ظهور آن یک، دویی ما را نمود
نقشبندی بین و نقاشی نگر
باده نوشی بین و اوباشی نگر
نقش با نقاش خوش پیوسته اند
در ازل این عهد با هم بسته اند
نقش می بندد به صد دستان نگار
هست نقاشی و نقشش صد هزار
نقش نقاش است هر نقشی که هست
این چنین نقش خوشی دیگر که بست
ما بر آب دیده نقشی بسته ایم
با خیال خویشتن پیوسته ایم
خوش خیالی نقش می بندد مدام
حسن او بر دیده ما والسلام