" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٤

ابتدا کردم به نام آن یکی
در وجود آن یکی نبود شکی
یک وجود است و صفاتش بی شمار
آن یکی در هر یکی خوش می شمار
چشم احول گر دو بیند تو مبین
تو یکی می بین چو احول دو مبین
گر هزار آئینه دیدم ور یکی
آن یکی را دیده ام در هر یکی
علم او آئینه ذات وی است
آینه خود غیر ذات وی کی است
او تجلی کرده خوش بر آینه
می نماید آن یکی هر آینه
روی او بنگر به نور روی او
تا چو آئینه نشینی روبرو
نوش کن جام حبابی پر ز آب
تا خبر یابی ز جام و از شراب
ما در این دریا به هر سو می رویم
آب رو داریم و نیکو می رویم
آفتابی در قمر پیدا شده
فتنه دور قمر دردا شده
چیست عالم صورت اسمای او
صورت و معنی به هم باشد نکو
اسم او ذات و صفات او بود
نام آن یک نزد ما این دو بود
معنی اسم و مسما بازجو
عارفی را گر بیابی راز گو
آفتابی رو نموده مه لقا
بنگر این آئینه گیتی نما
ذره ای بی نور او بینیم نه
یک نفس با غیر بنشینیم نه
علم ذوق است ای برادر گوش کن
جام می شادی رندان نوش کن
شخص و سایه دو نماید در نظر
بگذر از سایه یکی را می نگر
مظهر و مظهر به نزد ما یکی است
آب این امواج و این دریا یکی است
ز اعتبار ما و تو آمد دویی
همچو ما بگذر ز خود کان یک توئی
هر که او فانی شود باقی شود
مدتی رندی کند ساقی شود
گرم باش و آتشی خوش برفروز
خرقه و سجاده هستی بسوز
صورت و معنی به این و آن گذار
دینی و عقبی به جسم و جان سپار
جام می بگذار و ساقی را طلب
تا چو رندان مستیی یابی عجب
بعد از این مستی چو ما هشیار شو
عارفانه بر سر بازار شو
تا ببینی آن یکی در هر یکی
خود یکی باشی و باشی نیککی
هر کجا کنجی است گنجی در وی است
کنج دل بی گنج عشق وی کی است
هر صدف در بحر ما دری خوشاب
باشدش حاصل ولی از عین آب
گوهر ار جویی در این دریا بجو
جوهر در یتیم از ما بجو
عین او در عین اعیان رو نمود
چون نظر فرمود غیر او نبود
یک حقیقت صد هزارش اعتبار
آن یکی باشد یکی نه صد هزار
قطره و موج و حباب و جو نگر
عین این دریای ما نیکو نگر
در صد آئینه یکی چون رو نمود
صد نمود اما بجز یک رو نبود
جامی از می پر ز می داریم ما
جرعه ای با غیر نگذاریم ما
در خرابات مغان رندان تمام
می خورند شادی سید و السلام