جامع مجموع اسما آدم است
لاجرم او روح جمله عالم است
عقل اول دره بیضا بود
صورت و معنی جد ما بود
آدم معنی است عقل کل به نام
جمله عالم از او یابد نظام
حضرت مبدع چو او را آفرید
مبداء مجموع عالم شد پدید
علم اجمالی است او را از قضا
لاجرم لوح قضا خوانیم ما
نفس کلیه از او حاصل شده
این و آن با همدگر واصل شده
مرد و زن یعنی نفوس و هم عقول
فرع ایشانند این هر دو اصول
نفس کل یاقوته حمرا بود
این کسی داند که او از ما بود
علم تفصیلی ز لوح او بخوان
جامع لوح قدر باشد چنان
بعد از این هر دو طبیعت گفته اند
در این معنی به حکمت سفته اند
آنگهی باشد هیولا یاد دار
صورتی خوش بر هیولا می نگار
هر دو با هم جسم کلی خوانده اند
خوش حکیمانه سخنها رانده اند
عرش اعظم تخت الرحمن بگو
الرحیم از کرسی اعلی بجو
سقف جنت عرش کرسی زمین
خوش جنانی باشد ار یابی چنین
بندگی سید هر دو سرا
اینچنین فرمود ما را از خدا
هفت افلاکند نیکو یاد دار
کوکب هر یک به هر یک می شمار
چون زحل پس مشتری مریخ هم
آفتاب و زهره چون جام جم
با عطارد ماه خوش سیما بود
نیست پنهان این سخن پیدا بود
چار ارکان مخالف بعد از این
معدن است و بس نبات ای نازنین
باز حیوان آنگهی جن ای پسر
نیک ترتیبی است نیکو می نگر
در زمین و آسمان باشد ملک
روز و شب خیرات می پاشد ملک
آخر ایشان همه انسان بود
گرچه انسان اول ایشان بود
معنیش اول به صورت آخر است
روح باطن جسم پاکش ظاهر است
جامع مجموع اسما او بود
جمله میدان کاین جمل نیکو بود
روشن است و دیده ام هر آینه
می نماید روی او هر آینه
از وجودش یافته عالم نظام
بلکه جان عالم است او والسلام