گنج اسم اعظم از ذات و صفات
آشکارا گشته است در کاینات
هر کجا کنجی است گنجی در وی است
کنج هر ویرانه بی گنجی کی است
معنی تو گنج و صورت چون طلسم
در همه کنجی بجو آن گنج اسم
جام می باشد حبابی پر ز آب
نوش کن جامی که دریابی جواب
نسخه اسما بجو یک یک بخوان
وحدت اسم و مسما را بدان
بی من و تو من توام تو هم منی
ور تو من گویی و تو باشد منی
در مراتب آن یکی باشد هزار
در هزاران آن یکی را می شمار
آن یکی در هر یکی پیدا شده
قطره قطره آمده دریا شده
روح اعظم سایه بان آن یکی است
جسم کلی هم نشان آن یکی است
اسم اعظم گنج و نعمت چون طلسم
نعمت الله را بجو دریاب اسم
هر چه بینی نعمت الله بود
نعمت الله این چنین آگه بود
آفتابی را ببین در ذره ای
عین دریا را نگر در قطره ای
می نماید سایه و خورشید دو
گر چه باشد خود یکی بی ما و تو
آن یکی در هر یکی پیدا نگر
یک زمان در چشم مست ما نگر
از خدای خویش می گویم سخن
تو از او بشنو نه از گفتار من
این معانی را بیان هم او کند
شرح این اسرار هم نیکو کند
گر ز خود غایب شدی می گو که هو
کل شیی هالک الا وجهه
یک مسما باشد و اسما هزار
آن یکی را در هزاران می شمار
ظل ثانی نام او عالم بود
جان عالم حضرت آدم بود
لاجر صاحب وجودی خوانمش
کون جامع این چنین می دانمش
خازن و گنج و خزانه او بود
در دو عالم خود یگانه او بود
جام او باشد حباب و باده آب
نوش کن آبی از این جام و حباب
آمده عالم وجود او تمام
خوش بگو صلوات سید والسلام
بگذر از ماضی و مستقبل مگو
با ولی بنشین و حال خویش گو
هر چه می جوئی چو ما از خود بجو
فهم کن اسرار ما با کس مگو