" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٨

بر در غیر می روی حیف است
به عدم می روی چه آری هیچ
ای که گوئی که سیم و زر دارم
چون بمیری بگو چه داری هیچ
عمر عاشق خوش است با معشوق
عمر بی او اگر گذاری هیچ
ای که گوئی که مانده ای صد سال
نفسی چند می شماری هیچ
این همه علم کرده ای تحصیل
باز فرما که در چه کاری هیچ
بزم عشق است و عاشقان سرمست
گر تو از عقل در خماری هیچ
روز و شب بندگی سید کن
غیر ازین کار کار داری هیچ