" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٤

آفتابی درآمد از در و بام
گشت روشن سرای جان به تمام
جان ما جام بود و جانان می
جان ما باده گشت و جانان جام
نور خورشید عشق بر دل تافت
محو شد سایه و نماند ظلام
ساقی عشق ساغری می داد
مست گشتیم از آن مدام مدام
مایی ما چو از میان برخاست
اویی اوست جزو و کل و السلام
چون ازل با ابد یکی گردید
مهر و مه شد یکی چه شام و چه بام
دل به دلبر سپرده می گوید
سید امروز با خواص و عوام
که همه ظاهرند و باطن یار
لیس فی الدار غیره دیار
اول ما چو آخر ما شد
سر پنهان که بود پیدا شد
دور پرگار چون به هم پیوست
نقطه در دایره هویدا شد
هر که برخاست از خودی او گشت
و آنکه با ما نشست از ما شد
آن حبابی که بود از این دریا
عاقبت باز عین دریا شد
مژدگانی که مه پدید آمد
ابر مایی ز پیش ما وا شد
گر محمد نهان شد از دیده
نعمت الله آشکارا شد
به زبانی فصیح خواهد گفت
هر که چون ما به عشق گویا شد
که همه ظاهرند و باطن یار
لیس فی الدار غیره دیار
ای ندیده جمال او به کمال
چند باشی اسیر ظل و خیال
جز خیالش خیال هر دو جهان
بود ای جان من خیال محال
رو در آئینه دلم بنمود
عین خود دیده ام مثال جمال
نه بصورت ولیکن از معنی
بنگر آن چهره خوشی به کمال
چون همه اوست در حقیقت حال
کی بود نزد ما فراق و وصال
یک مثالم به لوح دل بنویس
تا بدانی که اوست عین مثال
مست میخانه قدم گشتم
فارغم از خمار قال و مقال
حالیا حال را غنیمت دان
تا شود روشن از نتیجه حال
که همه ظاهرند و باطن یار
لیس فی الدار غیره دیار
خوش بود روی نازنین دیدن
ماه رویی خوشی چنین دیدن
خوش بود گنج عشق بی رنجش
خاصه در کنج دل دفین دیدن
دیده بگشا که خوش بود جانا
بیگمان چهره یقین دیدن
آفتاب جمال او چه خوش است
در رخ خوب آن و این دیدن
دامنش خوش بود گرفته بدست
دست او هم در آستین دیدن
غم عشقش خجسته باد که دل
خوش بود در غمش حزین دیدن
خوش خیالی است سر و بالایش
خاصه در چشم راست بین دیدن
با خیالش چه خوش بود سید
آینه در نظر همین دیدن
که همه ظاهرند و باطن یار
لیس فی الدار غیره دیار
ای هوای تو کام جان همه
وی غمت مونس روان همه
آفتاب جمال رخسارت
کرده روش سرای جان همه
حرف موهوم نقطه دهنت
بی نشان می دهد نشان همه
برتری از بیان و این عجب است
که معانی تست بیان همه
ما همه بلبلان شیدائیم
سر کوی تو گلستان همه
مست آن چشم پرخمار توایم
ای شراب لبت از آن همه
همچو سید شنوده ام به یقین
گفته های تو از زبان همه
که همه ظاهرند و باطن یار
لیس فی الدار غیره دیار