دل مغز حقیقت است تن پوست ببین
در کسوت روح صورت دوست ببین
هر ذره که او نشان هستی دارد
یا سایه نور اوست یا اوست ببین
سایه او تو آفتابش می بین
تمثال جمال او در آبش می بین
جز نقش خیال او نبینی در خواب
گر می خواهی برو بخوابش می بین
جانا لب زیرین تو به یا زبرین
نیمی عسلین آمد و نیمی شکرین
من فرق میان این و آن نتوانم
صد رحمت ایزدی بر آن باد و بر این
بواب از آن نشانده اند بر در او
تا وا گردد هر که ندارد سر او
صد جان به جوی است نزد جانانه ما
جانی چه بود که باشد آن در خور او
وقتی که نباشد این خیال من و تو
او باشد و او باشد و او باشد و او
این است بیان لی مع الله بر ما
گر عارف کاملی بدانش نیکو
در ساغر ما بجز می ناب نبو
با عاشق مست عقل مخمور که بو
گویی ز فلان چشمه روان آب خوش است
با بحر محیط قطره آب چه بو
ای مظهر ذات را صفات آمده تو
بل عین صفات را چو ذات آمده تو
بی ذات و صفات کاینات است عدم
ای ذات و صفات کاینات آمده تو
در بحر درآ در یتیم از ما جو
آن در یتیم از چنین دریا جو
اسمای اله گنج بی پایان است
گنج ار طلبی از همه اشیا جو
در بحر درآ و عین ما از ما جو
آن در یتیم را در این دریا جو
گویی که کجا مراد خود خواهم یافت
جا را بگذار و جای آن بیجا جو
گر شه خواهی محرم آن شاه بجو
در راه درآ و یار همراه بجو
گر بنده وسیدی بهم می طلبی
برخیز و بیا و نعمت الله بجو
اسم و صفت و مظاهر و مظهر کو
خود نام و نشان و باطن و ظاهر کو
معشوقه و عشق و عاشق آنجا نبود
منظور کجا نظر کجا ناظر کو
شب خیز که راز او نگوید با او
شب خیزی او سهل بود ای نیکو
برخیز به شب راز بگو و بشنو
مقصود ز شب خیزی ما را می گو
بگذر ز حدوث و از قدم هیچ مگو
بگذار وجود و ز عدم هیچ مگو
از جام جهان نما می عشق بنوش
با ما ز شراب جام جم هیچ مگو
یارب دانی که من بگاه و بیگاه
جز در تو نکردم ز چپ و راست نگاه
حسن تو چو ماه و شاهدان چون آبند
در آب نظر می کنم و می بینم ماه
یارم ز سر ناز نقابی بسته
بگشوده دو زلف و خوش حجابی بسته
در دیده ما خیال روی خوبش
نقشی است که بر عارض آبی بسته
در کتم عدم عقل خیالی بسته
در پرده آن خیال خوش بنشسته
وهم آمده و مزاحم عقل شده
کوری و کری به همدگر پیوسته
رند است کسی که از خودی وارسته
پیوسته یگانه با یکی پیوسته
برخاسته از هر دو جهان رندانه
در کوی خرابات مغان بنشسته
ای در طلب گره گشایی مرده
در وصل فتاده وز جدایی مرده
ای بر لب بحر تشنه در خواب شده
ای بر سر گنج وز گدایی مرده
ای هست همه ز هست تو هست شده
وی هر دو جهان از می تو مست شده
یاری که ز دست تست آن دستان یافت
زان دست هزار بار از دست شده
ساقی می خمخانه به ما پیموده
در هر جامی می دگر بنموده
جاوید اگر شراب بخشد ما را
نوشیم و بپوشیم چنین فرموده
دیدم صنمی جام میی نوشیده
از نقش و خیال جامه ای پوشیده
گفتم ز کجا شراب نوشی گفتا
از خم میی که خودبخود جوشیده
موجود به واجب الوجودیم همه
هستیم ولی هیچ نبودیم همه
از جود وجود عشق موجود شدیم
بی جود وجود بی وجودیم همه
در هر دو جهان غیر یکی باشد نه
در بودن آن یکی شکی باشد نه
گر زانکه یکی در دگری می نگرد
در مذهب عشق نیککی باشد نه
ما را می کهنه باید و دیرینه
از روز ازل تا به ابد سیری نه
خم از عدم و صراحی از جود وجود
او تلخ نه و شور نه و شیرین نه
حرص و حسد و بغض و ریا و کینه
اوصاف بشر طبیعت دیرینه
حقا که به گرد هیچ مردی نرسی
تا پاک نگردت از اینها سینه
مستم ز خرابات ولی از می نه
نقلم همه نقل است و حریفم شی نه
ای عالمیان نشان ولیکن پی نه
عالم همه در من است و من در وی نه
اسرار سعادت نه به عادت زده ای
وز گنج همه روزه زیادت زده ای
این چشم سیه سرخ بر ابرو که تراست
پیداست که از سر ارادت زده ای
گر معرفت نامتناهی یابی
در عین همه نور الهی یابی
بیرون ز تو نیست خویشتن را بشناس
از خود بطلب هر آنچه خواهی یابی
گر زانکه تو الطاف الهی یابی
وین بحر محیط ما کماهی یابی
هرچند گدا و بی نوایی ای یار
اندیشه مکن که پادشاهی یابی
یاری دارم یگانه سرمستی
هستی که جز او نیست به عالم هستی
گویند بگیر دست او را در دست
دستش گیرم اگر بیابم دستی
داماد بیاید و کند دامادی
غمها برود به ما رسد آن شادی
گویی که منم بنده سلطان جهان
از ما بطلب تو خط آن آزادی
با آنکه تو اندر پی مقصود خودی
نه واجد غیر و نه موجود خودی
مقصو د تو از طاعت معبود اگر
بهبود خود است پس تو معبود خودی
گفتم که منم گفت حجابی داری
گفتم نه منم گفت خرابی داری
گفتم که وصال تو کجا یابم من
گفتا که برو خیال خوابی داری
الله یکی صفات او بسیاری
وز هر صفتی به عاشقی بازاری
یاری که به هر صفت ورا باشد یار
یاری باشد چو سید ما باری
گفتم مستم گفت چنین پنداری
گفتم هشیار گفت تو نه هشیاری
گفتم چه کنم گفت که می گو چه کنم
گفتم تا کی گفت که تا جان داری
تا با خبرم ز تو ندارم خبری
وز مایی وز منی نمانده اثری
بیخود نگرم بخود خدا می بینم
اینست نظر به چشم ما کن نظری
از فقر به عالم معانی برسی
از ترک به ذوق آن جهانی برسی
گر ترک وجود ما سوی الله کنی
چون خضر به آب زندگانی برسی
گر زانکه نه دربند هوا و هوسی
با ما نفسی برآ اگر همنفسی
این یک نفس عزیز را خوار مدار
دریاب که بازمانده یک نفسی
خواهی که درین زمانه اوحد باشی
در حضرت ذوالجلال مفرد باشی
دارم سخنی که عقل گوید احسن
چون نیک توان بود چرا بد باشی
گر عالم سر لی مع الله شوی
داننده راز بنده و شاه شوی
گر صورت و معنی جهان دریابی
واقف ز رموز نعمت الله شوی
بی رنگ اگر از رنگ آگاه شوی
داننده سر صبغة الله شوی
گر نعمت او بیحد وعد بشناسی
حقا که تو نیز نعمت الله شوی
گر مست شراب اذکرواالله شوی
گویا به دم انطقناالله شوی
ور نعمت حق را تو به حق بشناسی
حقا که تو نیز نعمت الله شوی
هم تازه گلی هم شکری هم نمکی
بر برگ گل سرخ چکیده نمکی
خوبان جهان به جملگی چون نمکند
شیرین نبود نمک تو شیرین نمکی
گفتم به لبانت که سراسر نمکی
گفتا تو چه دانی لب من تا نمکی
گفتم که درین مدینه هستی تو رسول
گفتا که محمدم ولیکن نه مکی
زنهار دلا مکوش جز بر نیکی
زیرا که زیان نکرد کس در نیکی
گر زانکه کسی بجای تو نیک نکرد
تو نیکی کن بجای او گر نیکی
گر زانکه به ذوق علم ما را دانی
خود را بشناسی و خدا را دانی
گر دردی درد دل چو ما نوش کنی
آن دردی درد دل دوا را دانی
ای آنکه طلبکار جهان جانی
جانی و دلی و بلکه خود جانانی
مطلوب توئی طلب توئی طالب تو
دریاب که بی تو هرچه جویی آنی
وقتی که توکلت فراموش کنی
با دلبر من دست در آغوش کنی
ور زانکه سبو کشی و منت داری
جامی ز می توکلم نوش کنی
بردار ز پیش پرده خودبینی
زینسان که تویی اگر کنی خودبینی
ابلیس سزای خود ز خود بینی دید
تو نیز مکن وگر کنی خود بینی
تا جامع اسرار الهی نشوی
شایسته تخت پادشاهی نشوی
تا غرقه دریا نشوی همچون ما
داننده حال ما کماهی نشوی
بی آینه تمثال نماید هی هی
بی مهر به شب ماه برآید هی هی
سوزد سبحات وجه او دیده ما
گر پرده وجه برگشاید هی هی
با عقل حدیث عشق گویی هی هی
در کتم عدم وجود جویی هی هی
جامی و شراب و عاشق و معشوقی
یک دم بخودآ که خود تو اویی هی هی
در کتم عدم وجود جویی هی هی
با ما سخنی ز ذات گویی هی هی
موجی و حباب نزد ما هر دو یکی است
بر آب نشسته آب جویی هی هی
در عالم حسن بر همه شاه تویی
خوبان همه چون ستاره و ماه تویی
ای نور دو چشم و ای خلیل الله من
سجاده نشین نعمت الله تویی
از بهر خدا اگر خدا می جویی
می دان که خدا را به هوا می جویی
او را بطلب تا که بیابی او را
غیرش چه کنی غیر چرا می جویی