چه شد آن عهد قدیم و چه شد آن یار ندیم
            خون کند خاطر من خاطره عهد قدیم
         
        
            چه شدن آن طره پیوند دل و جان که دگر
            دل بشکسته عاشق ننوازد به نسیم
         
        
            آن دل بازتر از دست کریمم یارب
            چون پسندی که شود تنگتر از چشم لئیم
         
        
            عهد طفلی چو بیاد آرم و دامان پدر
            بارم از دیده به دامان همه درهای یتیم
         
        
            یاد بگذشته چو آن دور نمای وطن است
            که شود برافق شام غریبان ترسیم
         
        
            سیم و زر شد محک تجربه گوهر مرد
            که سیه باد بدین تجربه روی زر و سیم
         
        
            دردناک است که در دام اشغال افتد شیر
            یا که محتاج فرومایه شود مرد کریم
         
        
            هم از الطاف همایون تو خواهم یارب
            در بلایای تو توفیق ه رضا و تسلیم
         
        
            نقص در معرفت ماست نگارا، ور نه
            نیست بی مصلحتی حکم خداوند حکیم
         
        
            شهریارا به تو غم الفت دیرین دارد
            محترم دار به جان صحبت یاران قدیم