رفتم و بیشم نبود روی اقامت
            وعده دیدار گو بمان به قیامت
         
        
            گر تو قیامت به وعده دور نخواهی
            یک نظرم جلوه کن بدان قد و قامت
         
        
            بانگ اذان است و چشم مست تو بینم
            در خم محراب ابروان به امامت
         
        
            قصر نمازت چه؟ ای مسافر مجنون
            کعبه لیلی است قصد کن به اقامت
         
        
            در همه عالم علم به عشق و جنونی
            گو بشناسندت از جبین به علامت
         
        
            آنچه به غفلت گذشت عمر نخواندم
            عمر دگر خواهم از خدا به غرامت
         
        
            پیرم و بر دوشم از ندیم جوانی
            از تو چه پنهان همیشه بار ندامت
         
        
            خرمن گل ها به باد رفت و به دل ها
            نیش ندامت خلید و خار ملامت
         
        
            شحنه شهری تو دست یاز به شمشیر
            باری اگر شیر می کشی به شهامت
         
        
            من به سلام و وداع کعبه و صحرا
            صحیه زنانم که بارکن به سلامت
         
        
            شمع دل شهریار، شعله آخر
            زد به سراپا که سوختن به تمامت